عشق رسوایی محض است كه حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
لذت عشق به اين حس بلا تكليفی است
لطف تو شاملم آيا بشود؟ يا نشود؟
من فقط روبروی گنبد تو خم شده ام
كمرم غير در خانه تو وا نشود
هرقدر باشد اگر دور ضريح تو شلوغ
من نديدم كه بيايد كسی و جا نشود
بين زوّار كه باشم كرمت بيشتر است
قطره هيچ است اگر وصل به دريا نشود
امن تر از حرمت نيست ، همان بهتر كه
كودك گمشده در صحن تو پيدا نشود
بهتر از اين ؟ كه كسي لحظه پابوسی تو
نفس آخر خود را بكشد پا نشود
دردهايم به تو نزديك ترم كرده طبيب
حرفم اين است كه يك وقت مداوا نشود!
طوری افتاده گره بر دل بی تاب، دخيل
كه به جز دست تو با دست كسی وا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی كشت
عاشقی با اگر و شايد و اما نشود
محمد رسولی
انتظار آفتاب نشود , ,روبروی گنبد منبع
درباره این سایت